تکرار پشت تکرار
امروزم گذشت،درست مثه روزای قبلی
اینکه امام علی میگن دوروزتون مثه هم نباشه خیلی چیز سختیه، مگه اینکه چیزای کوچیک کوچیک رو هم تفاوت بدونیم!
دوباره کلاس زبان البته با درد انگشت کوچیکه ی پا که فک میکردم شکسته ولی نشکسته ظاهراً، فردا هم دوباره زبان،دوباره رانندگی و مهمونی خونه ی حجاقا و همه ی چیزای تکراری دیگه...
هرچند تکرارهای( ا.م) من قشنگ تر از بهترین و جذابتترین و بروزترین چیزهای دنیا برای منه
حالا این حرفا رو ولش؛ پریشب بالاخره کتاب دخترشینا رو یکشبه خوندم و بَدَم اومد ازین همه راحتی و راحت طلبیی که توش غوطه میزنم!
هرکی هرکاری میخواد بکنه و هرجور میخواد زندگی بکنه، مگه پس فردا خداوند عزوجل منو با اونها مقایسه میکنه یا حساب منو پایِ اونها مینویسه که من اینقدر ریلکس و بی اعتقاد و راحت طلب شدم؟
فکر میکنم چون هم درس میخونم هم همسرداری، دارم شق القمر میکنم بین همسن های خودم اما زهی خیال باطل!
قدم خیر داستان ما در همین سن و سالهای من 5تا بچه رو بدون شوهر و بدون کمک خونوادش زیر آتش جنگ بزرگ میکرده و اونوقت من گاهی دلم میلرزه از اوندن یه بچه در رفاه کاملی که خداروشکر دارم و اطرافیانی که میتونن کمکم کنند...خدایا منو ببخش بابت این فکرهای باطلم...یه خیلی خوبش رو نصیبم کن بزووووووووووووووودی، الهی آمین😊😊