تلخ و بدطعم یعنی یک خواب عصر زمستونی که هنوز خوابت نبرده اما شب شده و تو سردرد گرفتی😖😔
تلخ و بدطعم یعنی یک خواب عصر زمستونی که هنوز خوابت نبرده اما شب شده و تو سردرد گرفتی😖😔
یلدای امسال هم مثل سال های قبل گذشت؛ بازهم من دوست داشتم خوب باشد بازهم....
امشب هیچ نیت و آرزویی نداشتم تا برایش فال بگیرم
یلدا مبارک!
اگه خیلی وقته دلم هوایی شده
و هوایِ در آغوش کشیدنِ یه نی نی
ناز و کوچولو رو دارم نه فقط بخاطر
عشقم به بچه هاست،
بخاطر این تنهایی عجیبیه که روز
و شبم رو پُر کرده...درس خوندن خالی
هم قانعم نمیکنه(برعکس قبلترها)
برام مثه یه چیز بی روح شده
چیزی که فقط بودنش بهتر از نبودنشه!
قبل از ازدواج به دنبال فردی بودم
که بیاد زندگیمو کامل کنه، معنای زندگیم
بشه،تنهایی هامو پر کنه...
وقتی اومد همه ی این ها شد
اونقدر خوب و کامل بود و هست
که تمام زندگیم شد...کاملم کرد
اما
اما؛
بالاخره هر انسانی مشغولیات خاص
خودشو داره نمیتونه برای من هم
همسر باشه هم دوست هم بچه که!
تو زندگیم همیشه جایِ یه دوست
عین خودم که همه ی زندگیمونو
باهم جلو ببریم خالی بوده و هست
فاطمه خیلی خوبه خیلی منو درک میکنه
اما خیلی هم با هم تفاوت داریم...تفاوتهایی
که باعث دوریمون شده
یکی از مهم ترینهاشم ازدواجه!
اما بچه...
اون خیلی فرق داره،مثه دوست نمیتونم
به این راحتیا از بغلش رد بشممممممممم
این حس عجیبی که خدا توی ما خانما
گذاشته واقعاً خاصه!
یه حسی که با دست خودت آرامش و آسایش
زندگیتو تبدیل میکنی به رنج و سختی
و دلهره ولی همه اش با عشق!
به نظر من بزرگ ترین پارادوکس دنیاست
مادرشدن!
و بعد ازونم پدرشدن!
حس میکنم درست مثه ازدواج انگار
تا مادر و پدر نشی نمیتونی کامل بشی
این حس کامل شدن رو با ازدواج
واقعاً من حس کردم...گویی تمام دلبستگی هام
علایقم، توجهاتم عوض شد،از خودخواهی
و درون نگری محض سابق دراومدم و به
یه رشد قشنگی دست پیدا کردم
حتی حسم به اعضاء و جوارح بدن خودم
و روحیات و اخلاق های خودمم عوض شد
و نسبت به پدر و مادرم!
بچه دار شدنم یکی ازین مراحله
کاش خدا تو تقدیرم به زودیِ زود
یک نوزاد سالم و صالح و خوش قدم
و خوش روزی و زیبا بنویسد
الهی آمین!
عشق یعنی تو
که در کنارت آرامم
عشق یعنی او
که از توست اما
میدانم با آمدنش آرامش ظاهری
الانم را میگیرد
اما من
"عاشق" آرامش توئم
و تلاطم او!
عجب داستانی بود اربعین امسال!
چقدر دعا کردم، چقدر آرزو داشتم
پای پیاده زایر آقا باشم،چقدر گریه کردم
؛قسمت نبود یا لیاقت نمیدانم!
اما بعضی وقتها این حس پیش میاد
(برای خودم فقط)که نکند فقط قصدم
زیارت باشد و مقصود را فراموش کنم،
نکند با این آتش عشقم ولایت پذیری
را زیر پا بگذارم...خدانکنه :(
خدایا کمکم کن
خدایا به اندازه ی توانم آزمایشم کن
و همیشه در کنارم باش
دلم از غصه در حال ترکیدن است
خدایا فقط مثبت باشد... خواهش میکنم
.
.
+ امتحان میان ترم نظریه ها رو نمیتونم
بخونم...فقط خدا میدونه چه حالی دارم
+خدایا خودت کمکم کن!
بدترین چیز دنیاست...نه؟
دلم فقط یه چیز میخواد؛ اونم اینه که تو باشی
خدا امر ((کُن)) داده باشد و تو الان یک ماهی
باشد که ((فَیَکون)) باشی
کاش!
خدایا میشه این بار به دل من نگاه کنی؟
البته مثل همیشه تو خوب تر از همه
به حرف هایم گوش میکنی خدای مهربانم
دعای بعد از نمازهایم را اجابت کن یا رب!
1+من که میگم بهانه برای شاد بودن خیلیه، فقط چشمامونو باید یکم بازتر کنیم...حتی نمیخواد چشماتون رو هم بشورید!
مثلاً بعد امتحان با دوستات گپ میزنی،یکی میگه این برگه ی تبریک مال پدر شماس؟ایشون ارتقاء مرتبه علمی گرفتند؟؟ و تو بی خبر از دوعالم بگی پدر من؟!؟ نه نمیدونم... بعد بری از نزدیک بخونی و ببینی بهلهههههههههههههه پدرجان جانان که از بچگی عاشق خودش و علمش و شخصیتش و حتی مرتبه ی علمی و شغلش بودی ،الان ارتقاء یافته ست و وقتی میری تو دفتر کارش و تبریک میگی و میبینی همه می آیند تبریک میگویند و او خوشحال است،دوست داری پرواااااااااز کنی ^__________^
2 +توی گروه خانوادگی پیام میذاری:
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
هر کدام از دوستان یک روز ازماه مبارک رمضان رو بدلخواه خودش انتخاب کنه و منو افطاری دعوت کنه
میخوام برنامه افطاریم رو تنظیم کنم.....😁😁😁
یه مدت بعد پدرشوهرت پیام میذاره:
هرچند تا ازشبها تون که پر نشد خونه ما
از حالا وعده دارید
من جای شما بودم هیچ جای دیگه وعده نمیدادم!!!!!!!!!!!!!!
+++خب خدایی شما جای من بودید از فرط شادی ذوقدان تان پاره نمی شد..؟